شب قدر است در جانب چرا قدرش نمی دانى...
مولوی با اشاره به داستان کردی که شتر خود را در بیابان گم می کند و شب هنگام به مدد نور ماه آن را می یابد، می گوید:
خداوندا در این منزل برافروز از کَرَم نورى
|
که تا گم کرده خود را بیابد عقل انسانى
|
شب قدر است در جانب چرا قدرش نمی دانى
|
تو را می شورد او هر دم چرا او را نشورانى
|
تو را دیوانه کرده ست او قرار جانت برده ست او
|
غم جان تو خورده ست او چرا در جانش ننشانى
|
چو او آب است و تو جویى چرا خود را نمی جویى
|
چو او مشک است و تو بویى چرا خود را نیفشانى |
نظرات شما عزیزان: